زخم زبون مرمم واسه دل من عاديه

 

همه ميگن قد تو نيستم آخه دستام خاليه

 

حالا ميخوام بهم بگي آخر اين قصه چيه

اونيكه دوسش داري منم يا كس ديگه

 

اگه با من بموني بي خيال حرف مردم

اصلا مهم نيست كه بياد درد ديگه روي دردام

 

بگو كه دروغ ميگن كه تو منو دوست نداري

بگو به جز من تو دلت ديگه كسي رو نداري

 

اگه كه حرف تو هم با حرف مردم يكيه

تو هم ميگي كه زندگي مگه به اين سادگيه

 

اگه تو منو نميخواي فقط به من نگاه بكن

چيزي نگو خودم ميفهمم اسم منو صدا نكن

 

اگه واست زياديم ميرم از اينجا به خدا

شايدم قسمت اينه كه ما بشيم از هم جدا

  

غصه قلبمو نخور عادت داره به بي كسي

خودمو قانع ميكنم كه ما به هم نمي رسيم

+ تاريخ یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:زخم زبون,ساعت 13:7 نويسنده ★ѴoℛojДҠ☆ |

                                            

 

                        عمری با حسرت و انده زیستن نه برای خود فایده ای دارد و نه برای دیگران باید
                          اوج گرفت تا بتوانیم آن چه را که آموخته ایم با دیگران نیز قسمت کنیم . . .

                                                              

 

                         درشکفتن جشن نوروز برایت در همه ی سال سر سبزی جاودان وشادی
                        اندیشه ای پویا و آزادی و برخورداری از همه نعمتهای خدادادی آرزومندم . . .

                                                             

 

                نوروز این رفاقت را نگاهبانی می کند که باور کنیم قلبهامان جای حضور دوستانمان هستند . .

                                                             

 

                                    لحظات از آن توست؛ آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید

                                           رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزن
                                                      روزهایت رنگارنگ
                                                      سال نو مبارک . . .

                                                           

               

 

+ تاريخ سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:سال نو مبارک,ساعت 12:51 نويسنده ★ѴoℛojДҠ☆ |

            

امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند ... چشمانم

بس که باریده دیگر حتی تحمل نور مهتاب را ندارد ...

آخ که چقدر تنهایم ... دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم

بوده خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته

شده است ...

رو به روی آینه نشسته ام آیا این منم ؟ شکسته .... پیر

تنها.... تو با من چه کردی ؟ شاید این آخری زمزمه های

دلتنگی ام باشد و دیگر هیچ نخواهم گفت ....

اما منتظرم انتظار دیدن دوباره ی تو برای من زندگی

دوباره ای است ... پس برگرد ... عاشقانه برگرد

برای همیشه برگرد...

+ تاريخ دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:مبارکه,ساعت 22:9 نويسنده ★ѴoℛojДҠ☆ |

 

راست گویند که شکر نعمت نعمتت افزون کند...
کفر, نعمت از کفت بیرون کند...
پس دلبرم به یاد آور باز آن شب بارانی و نمناک را...
باز بخوان آن وعده نامه ی پایدار را...
آن شب هر دوی ما چشم در چشم هم دوختیم...
دست یکدیگر را گرفتیم و در آتش عشق سوختیم...
وعده کردیم که مونس هم,یار هم,غمخوار هم باشیم...
تو بیمار من,من بیمار تو و شفای یکدگر باشیم...
پیمان بستیم که شب هنگام را شمع هم گردیم...
پاسبان دل هم و جان هم و جانان هم گردیم...
زنده باشیم و بهر یکدیگر زندگی کنیم...
وفا دار بمانیم و جان فدای هم کنیم...
شکوه هم باشیم و به عشقمان بنازیم...
بیا تا در گلزار زندگی گل محبت را بکاریم...
از دل تاریکی این روزگار خورشید صفا را بر آریم...
همگام با طلوع خورشید چشم بگشاییم و راهی شویم...
و به دنبال سهم خود از یک حیات گذرا از خدایمان باشیم...
منو تو از لحظه ی آغاز بهر هم ساخته شدیم...
پروردگارمان وصال ما را پذیرا شد و مال یکدیگر شدیم...
پس بیا سجده کنیم ای دلبرم رو به آفریدگار...
که خواسته ی او بود و بس که یار هم باشیم در این روزگار...
خدایا این نعمت را بر ما افزون کن...
هیچگاه خانه ی ما را خالی از مهر و وفا و عشق مکن...
و چه خوش گفت آن شاعر عاشق:

 

                  "ای عشق همه بهانه از توست
                                                               من خاموشم این ترانه ازتوست"                           

       "نوشته شده در 10اسفند ماه1390ساعت 8:20شب"   

+ تاريخ پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:52 نويسنده |

                       تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد 

   

داستان زیبای شاخه گل خشکیده پیشنهاد می کنم حتما بخونید به   ادامه مطلب مراجعه کنید

 

                                                    نظر هم یادتون نره

 

                      تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


ادامه مطلب
+ تاريخ چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:گله خشکیده,ساعت 19:7 نويسنده ★ѴoℛojДҠ☆ |

 

خدایا چی بر سر بنده هات اومده؟؟چشون شده؟؟
دیگه هیچکس مهربون نیست؟کار همه دل شکستن شده!!
بیچاره اونایی که مهربونی رو بلدن اما دلشون زیر پا له میشه...
خوب میدونم که مثل من کارشون گریه شبونه میشه...
آره اون منم که فقط دل تنگش میگیره...
فقط منم که به تماشای دلم مینشینم تا بمیره...
کاش یه نفر بود که تعداد اشک هایی که میریزم رو میشمرد...
اما نه,اشکای من زیادن,حتما اونم توی شمردن کم میاورد...
نمیدونم تا کی باید گل سرخ چیده شده از باغچه رو از انتظار پر پر کنم...
نمیدونم تا کی باید خودم رو با حرف "خدا بزرگه" خوش کنم...
توی بزرگی خدا که شک نیست!!!
حرف من که اصلا این چیزا نیست!!!
من فقط میخوام بدونم که چه گناهی کردم...
من یه ادم ساده ام,خطایی که نکردم...
اونی رو که دوستم نداشت, هواشو داشتم...
اونی رو هم که دوستم داشت, براش چیزی کم نذاشتم...
فقط کافی بود لب تر کنن بگن فلانی بمیر...
منم میگفتم باشه من میمیرم فقط تو اروم بگیر...
منو زیر پا له کردن, دلم رو شکستن, اصلا دم نزدم...
منو نادیده گرفتن, دلم رو شکستن, فقط لبخند زدم...
گفتم بیخیال, رسم زمونه همینه, اونی که جدی میگیره سرش بالای داره..
به آسمون خیره میشدم و میگفتم دل من هم اخه خدایی داره...
شاید وقتی که مردم بفهمن که برام چی بودن و هستن...
آخه همه آدم ها همینن, همشون مرده پرستن...
خوب میدونم روز مردنم براشون مثل مهمونیه...
خدایا گناهم رو خوب میدونم, گناه من مهربونیه!!!
 
                        "نوشته شده در 27 بهمن ماه 1390ساعت04:15بامداد"
+ تاريخ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:52 نويسنده |

                                         

                        پاي پنجره نشستم کوچه خاکستريه باز زير بارون

من چه دلتنگتم امروز انگار از همون روزهاست

حال وهوام رنگ توئه کوچه دلتنگ توئه

دلم گرفته دوباره هواي تو رو داره

چشماي خيسم واسه ي ديدنت بي قراره

اين راه دورم خبر از دل من که نداره

آروم نداره يه نشونه مي خوام واسه قلبم جز اين نشونه

واسه چيزي دخيل نمي بندم اين دل تنهام دوباره هواي تو رو داره

هواي شهرتو و بوي گل ها

پيچيده توي اتاقام مثل خواب

داره بدجوري غريبي ميکنه آخه جز تو دردمو کي ميدونه

دلم گرفته...

             

+ تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:دلتنگتم,ساعت 14:22 نويسنده ★ѴoℛojДҠ☆ |

 

این قصه ی من و دل منه...
حرفای یک شب بارونی و سرد و سنگین من و دل منه...
یادمه اونشب قطره های بارون گریه میکردن..وناله کنان میگفتند که این گریه ها برای من و دل منه...
توی اون تاریکی شب من نشستم..دلم رو به روی من نشست..وبین ما هیچی نبود جز یک شمع خاموش...
من خسته...دلم خسته..خسته تر از ما اون شمع خاموش...
من نالان..دلم گریان..حیران مانده بود اون شمع خاموش...
من متهم..دلم شاکی..شاهد ما اون شمع خاموش...
دلم اوا سر داد...
مگه من مال تو نبودم؟؟مگه من از تو نبودم؟؟
مگه منو هرجا که خواستی نبردی؟!مگه منو هر جا که خواستی نبریدی؟!
مگه منو هزار بار نشکستی؟!مگه منو هزار بار زیر پای این و اون نگسستی؟!
تو منو هزار بار پیش نالایقا جا گذاشتی..اخرش هم میگفتی که منو دیگه کنار گذاشتی...
اما من همیشه با تو بودمو هستم...توی اون سینه ی پر از اه تو بودمو هستم...
میخوای بازم یادت بیارم که چه کردی با من؟!میخوای بدونی اون روزا چی گذشته بر من؟!
اما نه....
دیگه فایده نداره...گفتنش هیچ فرقی به حال من و تو نداره...
چون الان دیگه خیلی دیره...باید بری زیر بارون و بگی آی خدا کجایی که دلم داره میمیره..بیا و خدایی کن که داره از دست من میره....
هر وقت منو فرستادی پیش کسی..که نفس به نفس بهش میگفتی برا من همه کسی...
که هر دم بهش میگفتی یه دل دارم از جنس خون..بشین و براش از عشق بخون...
چقدر بهت گفتم,بابا جون دنیا دلش از سنگه..اما تو کر میشدی و میگفتی آی دنیا دلم براش خیلی تنگه...
حالا که دیگه دارم میرم..فقط یه پند بلدم اونم میگم....
تو اگر عاشق بودی..زندونی زندون دقایقش بودی... من میرفتمو دیگه منو نمیدیدی..دیگه این اه و ناله ها رو نمیشنیدی..
میرفتم و میگفتی اونکه برا همیشه رفته منم ..اما دیدی که هر بار برگشتم و در زدم و گفتم منم....
قسم به خدا که منو نمیبینی..مثل قدیما که منو نمیدیدی...
الان فقط یه چیزمیخوام که اینجا روشن تر بشه..میخوام منو ببینی تا بفهمی که چی به من گذشته...
میخوام ببینی که چقدر پیر شدم...میخوام ببینی که چقدر زخمی شدم...
...................
فقط سکوت بود که حرف میزد...
وای برمن!!!این دل من بود که حرف زد؟؟؟
آخه تا اینقدر نفهمی!!؟یکی نیست به من بگه تو چقدر بی رحمی...
دیگه باید برم و گورمو گم کنم..تنم رو زیر خروار ها خاک کنم...
چه جوابی دارم بدم؟!چه دلیلی دارم بگم؟!!
.....
سکوت رو شکستم و گفتم ای وای بر من...
ای داد برمن...
به من نمیشه گفت امانت دار...باید به من بگید خیانت کار....
به باد بگید طوفان به پا کنه..به دریا بگید غوغا کنه...
به بارون بگید به حال من گریه کنه..که دلم داره از من اینجور گله ها میکنه...
ای وای برمن...ای داد بر من...
دلم گریان,من شیون کنان...
شمع خاموش هم شروع کرد به اشک ریختن..روشن شد و شروع کرد به فرو ریختن...
ای وای بر من...ای داد برمن...
همه ی اینا بلند میشه از زیر سر خود من...
ببین چه بر سر این دل بیچاره اوردم!!
اخه کار دیگه ای بود که سرش بیارم؟!!!
دلم گفت:
یخورده اروم بگیر حالا که دارم میمیرم..بذار این ثانیه های اخر کنارت اروم بگیرم..
شما آدما همینین...عشق و هوس رو اشتباه میگیرین...
آخرش هم میگین کار سرنوشته..این سرنوشته که سیاه نوشته...
نمی فهمین که کار کار خودتونه..ریشه این گل زشت توی سرشتتونه...
همین ریشه منو توی سینه ی تو میسوزونه..این ریشه تا میخواد میتازونه...
زهر خندی زدم و گفتم:حالا که داری میری..داری تنهام میذاری بهم اینو داری میگی؟؟؟
چشمام به چشماش دوخته شد..دنیا برام بی ارزش شد....
حالا فهمیدم چی میخوام..من فقط دلمو میخوام...
دستام رو گرفت تو دستش.. گفت تقدیر که میگن این هستش...
یکی بی دل و یکی دو دل میمونه...
اینجوریه که دیگه عشقی روی زمین نمیمونه...
اما بدون که من تو رو بخشیدم..از اون چشمای پر اشکت ترسیدم...
دیگه وقتشه برم داره دیر میشه..هر چی بیشتر بمونم شمع بیشتر آب میشه...
شمع دیگه خاموش شده بود..همه جا رو روشن کرده بود و حالا خودش خوابیده بود...
وای خدا جون چه خواب راحتی رفته..ای دل من,شمع و نگاه چه خوابی رفته...
چی شد؟؟؟پس چراجوابی نداد؟؟..یعنی اونم وداع داد؟؟؟
ببار بارون,ببار به حال زارم امشب...
ببار که که امشب بی قرار ترم از هر شب..
من که دیگه دلی ندارم,میبینی خدا؟؟!باید همین امروز و فردا بمیرم,خب یه کاری کن خدا!!!
دیگه چیزی ندارم که از دست بدم...باید برم خودمو تحویل خاک بدم...
چون دیگه چیزی برام نمونده...فقط کوله باری از حسرت که جا مونده...
حالا دیگه شمع خاموش هست و دل مرده ی من و خودم...
باید تا اخر عمر اواز غم بخونم برای شمع و دل نابود و خودم...
تا اخر عمر باید اه حسرت سر بدم..تا اینکه روزی برسه بارم رو از دنیا ببندم...
 
"نوشته شده در 21دی ما1390ساعت2:20بعد از ظهر"
+ تاريخ پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:39 نويسنده |

 

دریا خواهم با تو گویم حرف دلم را...
دریا خواهم به تو گویم حال دیروز و امروزم را...
دریا من جوانی نو شکفتم...
غنچه ای ریز و با طراوت و تازه شکفتم...
برایم بهترین رنگ,رنگ آسمان است...
این روز ها دنیا,دنیایی دیگر است...
روزهایم بهاریست و نور خورشید تابان و گرم...
گل های باغ با طراوت و گلبرگهایشان لطیف و نرم...
دریا برایم دلنشین است آواز مرغ عاشق...
همچو عسل شیرین است برایم این دقایق...
دریا حکیم گوید که عاشق شده ام...
گوید که اسیر قفس عشق شده ام...
دریا چه زیبا قفسی است این قفس عشق...
زین پس زمزمه خواهم کرد سوره ی عشق...
 

               "نوشته شده در 11بهمن ماه 1390 ساعت 8:20شب"


ادامه مطلب
+ تاريخ پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:38 نويسنده |

 

نمی دانم باید چشم به کدامین جاده بدوزم...
تا بر گردی و مگذاری در این آتش فراق بسوزم...
ای عزیز دل برگرد که بیمارم...
نور دو چشمانم برگرد و کن تو تیمارم...
تمنای تن سردم گرمای آغوش توست...
خورشید وجود تاریکم نور دو چشمان توست...
از درد دوریت گیسوانم سپید گشته...
بهاران آمد و رفت و یارم هنوز بر نگشته...
سراغ عطر یارم از کدامین گل بگیرم؟!!
خود را با دیدن کدامین سراب بفریبم؟!!
در و دیوار این خانه ذکرشان نام توست...
سجده ی گلهای گلخانه به سوی عکس رخ توست...
نیستی در کنارم اشک به روی گونه هایم جاریست...
ای ماه زندگی من جایت در آسمان دلم خالیست...
آرزوی حال من این است که صبح دم ها لبخند زنی به رویم...
تو ای روشن,توی ای الهه ی من,بازگرد به سویم...
                 

               "نوشته شده در 9بهمن ماه1390,ساعت1:30بامداد"

+ تاريخ چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:35 نويسنده |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد