روزها پــر و خـــالی می شـوند
مثل فنجــان های چای در کافه های بعدازظهـــر
امــا...
هیچ اتفــاق خاصـی نمی افتد
این که مثلا تـــو
ناگهــان...
در آن سـوی میـــز نشسته باشـی!
شب که می شـــود...
نبــــودن هایش را زیر بالشم می گذارم
و شجاعـــت خود را زیر ســوال می برم!
دوام می آورم تا فــــردا ؟؟؟
در کـــافه...
کنج دیـــوار... رو به روی هـــم... چه خوب شد که قهـــوه را نخوردیم! حرفهایمــان به اندازه ی کافی تلــخ بود...!
دلم را که مرور میکنم
تمام آن از آن توست
فقط نقطه ای از آن خودم…….
روی آن نقطه هم
میخ میکوبم
…و قاب عکس تو را می اویزم
تـــو بـرو …
مــــن هــمـــ بـرایـــِ اینـــکـــ ه راحـتـــ بــرویــــ میـــ گـویــمـــ:
” بــاشـد … بـــرو … خــیــالیـــ نیـــسـتـــ!!! ”
امـّــا
کیـــسـتـــ کــ ه نــدانــد…
بیــــ تـــو
تـــنـــهـا چیــــزیـــ کــ ه هـسـتـــ…
خیــــالِ تـــوستــــ…
دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکــــســـت
گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشـــســـت
من نگاهـــــــت را کشـــیدم روی تاریخ غـــــــزل
تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشـــســـت
می گـــــــــن هر ساعت 60 دقیقـــــــــست.....
می گـــــــــن هر دقیقه 60 ثانیــــــــست......
اما کسی به من نگفت
هر ثانیـــــــه بدون تـــــــو یه عمــــــــــــــره
منم تنهای تنهای تنها
از تو مینویسم
اى شروع هر کلام عاشقانه من
از تو مینویسم
اى زیباترین ترانه جاودانه من
امشب پس از دل بستن به غربت و تنهایی تو را یافتم
لحظه هاى باتو بودن را در خیالم باز می سازم
امشب مى سوزم و مى سازم
از تو مینویسم
از تو که واژه زیباى عشق را برایم رمز گشودى
از تو که آموختى به من، طعم تلخ تنهایی را!
ولی باز هزاران بار از تو مینویسم
از تو مینویسم
زیرا جز نوشتن،راهی برای شکستن بغض تنهاییم نمی یابم
میان عابران تنها تر از من هیچ کس نیست
کسی اینجا به فکر این غریبه در قفس نیست
دلم امشب برای خنده هایت تنگ است
فقط در دست های گرم تو مردن قشنگ است
لحظه هایی است که دلم برایت تنگ می شود
نام آن لحظه ها را گذاشتم
<<همیشه>>