خدایا چی بر سر بنده هات اومده؟؟چشون شده؟؟
دیگه هیچکس مهربون نیست؟کار همه دل شکستن شده!!
بیچاره اونایی که مهربونی رو بلدن اما دلشون زیر پا له میشه...
خوب میدونم که مثل من کارشون گریه شبونه میشه...
آره اون منم که فقط دل تنگش میگیره...
فقط منم که به تماشای دلم مینشینم تا بمیره...
کاش یه نفر بود که تعداد اشک هایی که میریزم رو میشمرد...
اما نه,اشکای من زیادن,حتما اونم توی شمردن کم میاورد...
نمیدونم تا کی باید گل سرخ چیده شده از باغچه رو از انتظار پر پر کنم...
نمیدونم تا کی باید خودم رو با حرف "خدا بزرگه" خوش کنم...
توی بزرگی خدا که شک نیست!!!
حرف من که اصلا این چیزا نیست!!!
من فقط میخوام بدونم که چه گناهی کردم...
من یه ادم ساده ام,خطایی که نکردم...
اونی رو که دوستم نداشت, هواشو داشتم...
اونی رو هم که دوستم داشت, براش چیزی کم نذاشتم...
فقط کافی بود لب تر کنن بگن فلانی بمیر...
منم میگفتم باشه من میمیرم فقط تو اروم بگیر...
منو زیر پا له کردن, دلم رو شکستن, اصلا دم نزدم...
منو نادیده گرفتن, دلم رو شکستن, فقط لبخند زدم...
گفتم بیخیال, رسم زمونه همینه, اونی که جدی میگیره سرش بالای داره..
به آسمون خیره میشدم و میگفتم دل من هم اخه خدایی داره...
شاید وقتی که مردم بفهمن که برام چی بودن و هستن...
آخه همه آدم ها همینن, همشون مرده پرستن...
خوب میدونم روز مردنم براشون مثل مهمونیه...
خدایا گناهم رو خوب میدونم, گناه من مهربونیه!!!
 
                        "نوشته شده در 27 بهمن ماه 1390ساعت04:15بامداد"
+ تاريخ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:52 نويسنده |

                                         

                        پاي پنجره نشستم کوچه خاکستريه باز زير بارون

من چه دلتنگتم امروز انگار از همون روزهاست

حال وهوام رنگ توئه کوچه دلتنگ توئه

دلم گرفته دوباره هواي تو رو داره

چشماي خيسم واسه ي ديدنت بي قراره

اين راه دورم خبر از دل من که نداره

آروم نداره يه نشونه مي خوام واسه قلبم جز اين نشونه

واسه چيزي دخيل نمي بندم اين دل تنهام دوباره هواي تو رو داره

هواي شهرتو و بوي گل ها

پيچيده توي اتاقام مثل خواب

داره بدجوري غريبي ميکنه آخه جز تو دردمو کي ميدونه

دلم گرفته...

             

+ تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:دلتنگتم,ساعت 14:22 نويسنده ★ѴoℛojДҠ☆ |

 

این قصه ی من و دل منه...
حرفای یک شب بارونی و سرد و سنگین من و دل منه...
یادمه اونشب قطره های بارون گریه میکردن..وناله کنان میگفتند که این گریه ها برای من و دل منه...
توی اون تاریکی شب من نشستم..دلم رو به روی من نشست..وبین ما هیچی نبود جز یک شمع خاموش...
من خسته...دلم خسته..خسته تر از ما اون شمع خاموش...
من نالان..دلم گریان..حیران مانده بود اون شمع خاموش...
من متهم..دلم شاکی..شاهد ما اون شمع خاموش...
دلم اوا سر داد...
مگه من مال تو نبودم؟؟مگه من از تو نبودم؟؟
مگه منو هرجا که خواستی نبردی؟!مگه منو هر جا که خواستی نبریدی؟!
مگه منو هزار بار نشکستی؟!مگه منو هزار بار زیر پای این و اون نگسستی؟!
تو منو هزار بار پیش نالایقا جا گذاشتی..اخرش هم میگفتی که منو دیگه کنار گذاشتی...
اما من همیشه با تو بودمو هستم...توی اون سینه ی پر از اه تو بودمو هستم...
میخوای بازم یادت بیارم که چه کردی با من؟!میخوای بدونی اون روزا چی گذشته بر من؟!
اما نه....
دیگه فایده نداره...گفتنش هیچ فرقی به حال من و تو نداره...
چون الان دیگه خیلی دیره...باید بری زیر بارون و بگی آی خدا کجایی که دلم داره میمیره..بیا و خدایی کن که داره از دست من میره....
هر وقت منو فرستادی پیش کسی..که نفس به نفس بهش میگفتی برا من همه کسی...
که هر دم بهش میگفتی یه دل دارم از جنس خون..بشین و براش از عشق بخون...
چقدر بهت گفتم,بابا جون دنیا دلش از سنگه..اما تو کر میشدی و میگفتی آی دنیا دلم براش خیلی تنگه...
حالا که دیگه دارم میرم..فقط یه پند بلدم اونم میگم....
تو اگر عاشق بودی..زندونی زندون دقایقش بودی... من میرفتمو دیگه منو نمیدیدی..دیگه این اه و ناله ها رو نمیشنیدی..
میرفتم و میگفتی اونکه برا همیشه رفته منم ..اما دیدی که هر بار برگشتم و در زدم و گفتم منم....
قسم به خدا که منو نمیبینی..مثل قدیما که منو نمیدیدی...
الان فقط یه چیزمیخوام که اینجا روشن تر بشه..میخوام منو ببینی تا بفهمی که چی به من گذشته...
میخوام ببینی که چقدر پیر شدم...میخوام ببینی که چقدر زخمی شدم...
...................
فقط سکوت بود که حرف میزد...
وای برمن!!!این دل من بود که حرف زد؟؟؟
آخه تا اینقدر نفهمی!!؟یکی نیست به من بگه تو چقدر بی رحمی...
دیگه باید برم و گورمو گم کنم..تنم رو زیر خروار ها خاک کنم...
چه جوابی دارم بدم؟!چه دلیلی دارم بگم؟!!
.....
سکوت رو شکستم و گفتم ای وای بر من...
ای داد برمن...
به من نمیشه گفت امانت دار...باید به من بگید خیانت کار....
به باد بگید طوفان به پا کنه..به دریا بگید غوغا کنه...
به بارون بگید به حال من گریه کنه..که دلم داره از من اینجور گله ها میکنه...
ای وای برمن...ای داد بر من...
دلم گریان,من شیون کنان...
شمع خاموش هم شروع کرد به اشک ریختن..روشن شد و شروع کرد به فرو ریختن...
ای وای بر من...ای داد برمن...
همه ی اینا بلند میشه از زیر سر خود من...
ببین چه بر سر این دل بیچاره اوردم!!
اخه کار دیگه ای بود که سرش بیارم؟!!!
دلم گفت:
یخورده اروم بگیر حالا که دارم میمیرم..بذار این ثانیه های اخر کنارت اروم بگیرم..
شما آدما همینین...عشق و هوس رو اشتباه میگیرین...
آخرش هم میگین کار سرنوشته..این سرنوشته که سیاه نوشته...
نمی فهمین که کار کار خودتونه..ریشه این گل زشت توی سرشتتونه...
همین ریشه منو توی سینه ی تو میسوزونه..این ریشه تا میخواد میتازونه...
زهر خندی زدم و گفتم:حالا که داری میری..داری تنهام میذاری بهم اینو داری میگی؟؟؟
چشمام به چشماش دوخته شد..دنیا برام بی ارزش شد....
حالا فهمیدم چی میخوام..من فقط دلمو میخوام...
دستام رو گرفت تو دستش.. گفت تقدیر که میگن این هستش...
یکی بی دل و یکی دو دل میمونه...
اینجوریه که دیگه عشقی روی زمین نمیمونه...
اما بدون که من تو رو بخشیدم..از اون چشمای پر اشکت ترسیدم...
دیگه وقتشه برم داره دیر میشه..هر چی بیشتر بمونم شمع بیشتر آب میشه...
شمع دیگه خاموش شده بود..همه جا رو روشن کرده بود و حالا خودش خوابیده بود...
وای خدا جون چه خواب راحتی رفته..ای دل من,شمع و نگاه چه خوابی رفته...
چی شد؟؟؟پس چراجوابی نداد؟؟..یعنی اونم وداع داد؟؟؟
ببار بارون,ببار به حال زارم امشب...
ببار که که امشب بی قرار ترم از هر شب..
من که دیگه دلی ندارم,میبینی خدا؟؟!باید همین امروز و فردا بمیرم,خب یه کاری کن خدا!!!
دیگه چیزی ندارم که از دست بدم...باید برم خودمو تحویل خاک بدم...
چون دیگه چیزی برام نمونده...فقط کوله باری از حسرت که جا مونده...
حالا دیگه شمع خاموش هست و دل مرده ی من و خودم...
باید تا اخر عمر اواز غم بخونم برای شمع و دل نابود و خودم...
تا اخر عمر باید اه حسرت سر بدم..تا اینکه روزی برسه بارم رو از دنیا ببندم...
 
"نوشته شده در 21دی ما1390ساعت2:20بعد از ظهر"
+ تاريخ پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:39 نويسنده |

 

دریا خواهم با تو گویم حرف دلم را...
دریا خواهم به تو گویم حال دیروز و امروزم را...
دریا من جوانی نو شکفتم...
غنچه ای ریز و با طراوت و تازه شکفتم...
برایم بهترین رنگ,رنگ آسمان است...
این روز ها دنیا,دنیایی دیگر است...
روزهایم بهاریست و نور خورشید تابان و گرم...
گل های باغ با طراوت و گلبرگهایشان لطیف و نرم...
دریا برایم دلنشین است آواز مرغ عاشق...
همچو عسل شیرین است برایم این دقایق...
دریا حکیم گوید که عاشق شده ام...
گوید که اسیر قفس عشق شده ام...
دریا چه زیبا قفسی است این قفس عشق...
زین پس زمزمه خواهم کرد سوره ی عشق...
 

               "نوشته شده در 11بهمن ماه 1390 ساعت 8:20شب"


ادامه مطلب
+ تاريخ پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:38 نويسنده |

 

نمی دانم باید چشم به کدامین جاده بدوزم...
تا بر گردی و مگذاری در این آتش فراق بسوزم...
ای عزیز دل برگرد که بیمارم...
نور دو چشمانم برگرد و کن تو تیمارم...
تمنای تن سردم گرمای آغوش توست...
خورشید وجود تاریکم نور دو چشمان توست...
از درد دوریت گیسوانم سپید گشته...
بهاران آمد و رفت و یارم هنوز بر نگشته...
سراغ عطر یارم از کدامین گل بگیرم؟!!
خود را با دیدن کدامین سراب بفریبم؟!!
در و دیوار این خانه ذکرشان نام توست...
سجده ی گلهای گلخانه به سوی عکس رخ توست...
نیستی در کنارم اشک به روی گونه هایم جاریست...
ای ماه زندگی من جایت در آسمان دلم خالیست...
آرزوی حال من این است که صبح دم ها لبخند زنی به رویم...
تو ای روشن,توی ای الهه ی من,بازگرد به سویم...
                 

               "نوشته شده در 9بهمن ماه1390,ساعت1:30بامداد"

+ تاريخ چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:35 نويسنده |
چه زیبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذیرفتی!
چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !
چه كودكانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطره یك كلمه مرا ترك كردی !
چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد!
چه بیرحمانه! من سوختم
+ تاريخ جمعه 15 بهمن 1390برچسب:سوختم,ساعت 19:38 نويسنده |

                                     

 

یادت باشه عزیزم،دوست دارم همیشه

 

تو گفتی با نور عشق،زندگی زیبا میشه

 

یادت باشه دلم رو به دست تو سپردم

 

این عشق اسمونی رو هرگز ازیاد نبردم

 

یادت باشه که عشقم ازروی بچه گی نیست

 

دوست دارم می دونی ازروی سادگیم نیست

 

یادت باشه که گاهی فکر شقایق باشی

 

برای من که عاشقم یه یار عاشق باشی

 

یادت باشه همیشه کنار من بمونی

 

کنار تو خوشبختم دلم می خواد بدونی

 

یادت باشه که می خوام برای تو بمونم

 

+ تاريخ شنبه 8 بهمن 1390برچسب:یادت باشه , دوستت دارم,ساعت 20:37 نويسنده ★ѴoℛojДҠ☆ |

                               

 من مثل اون نیلوفر آبی روی مردابم...

که همه فکر میکنن غم ندارم و نمیرسن به دادم...
مگه نیلوفر آبی چی داره؟!
به جز یه برگ و گلبرگ,توی سینه اش هم یه ناله!!!
منم مثل همونم,توی سینه ام یه آهه...
با یه جسم خسته که آرزوش دو تا باله...
نیلوفر آبی هیچ خاری نداره...
همیشه دیگرون نابودش می کنن چون حافظی نداره...
میگن حافظ همه ی ما خداست...
خدا هم که قربونش برم همیشه اون بالاست!!!
آخ خدایا کفر گفتم ببخشید,توبه...
خدایا حافظم باش,نذار بین این گرگا بشم طعمه...
نیلوفر آبی یه عمر نشست تا گریه هاش دریا بشه...
بیچاره از تقدیر بی خبر,نمیدونست اشک هاش فقط یه مرداب میشه...
منم زنده ام تا زندگی کنم...
اینو میدونم که یه روز باید با زندگی وداع کنم...
نیلوفر آبی که یه روز پژمرده میشه...
یه روز هر دوتامون میمیریم...
بالاخره یه روز چمدونمون رو میبندیم...
پس چرا دنیا با ما سر جنگ داره؟!!
همیشه سودای گیر انداختن ما رو در سر داره؟!!
چرا دلش میخواد ما غمگین باشیم؟؟؟
همیشه یه کاری کرده که ما تنها باشیم!!!
اون از نیلوفر آبی که روی مرداب تنها نشسته...
اینم از من که اینجا خودم هستم و یه ساز شکسته...
نیلوفر آبی سالها عاشق خورشید آسمون آبی بود..
بیچاره خورشید رو عروس لحظه های خودش کرده بود...
کسی پیدا نشد بهش بگه خورشید از جنس تو نیست...
یکی نبود بهش بگه که خورشید اصلا مال تو نیست...
وقتی که نیلوفر آبی با تمام وجودش عاشق شد...
براش خبر آوردن که خورشید عروس آسمون شد...
این ناله ی سینه ی نیلوفر آبیه...
آخ که میفهمم,میدونم الان چه حالیه...
منم یه روز عاشق چهره ای شدم که تک بود...
اون همه ی زندگیم بود,خدای دومم بود...
توی شهر آرزو براش یه قصر طلا ساخته بودم...
اما رفتش,دیگه من بودم که دنیا رو باخته بودم...
آخه کسی نبود بهم بگه اون از جنس ما آدما نیست...
اون از ماه میاد جاش پیش ما,روی زمین نیست...
اون رفت,دلم رو هم برد...
سازم هم شکست,اما جسمم نمرد...
از اون روز به بعد چشم من و نیلوفر آبی به آسمون دوخته شده...
تا تسکینی پیدا کنیم برا دلی که سوخته شده...
 
     "نوشته شده در 3بهمن ماه 1390,ساعت1:56بامداد"
+ تاريخ جمعه 7 بهمن 1390برچسب:نیلوفر ابی,ساعت 12:29 نويسنده |

 

خیانت...
خیانت یعنی دست سردی که توی  دستاته رو توی هوای برفی رها کنی...
خیانت یعنی عشق توی هر نگاه رو خریدار باشی و باور کنی...
خیانت یعنی برداشتن چتر از سر اونی که داره شونه به شونه باهات توی بارون راه میاد...
خیانت یعنی دل نگران نشدن اونی که با یه دقیقه دیر اومدنت جونش به لب میاد...
خیانت یعنی وقتی که یه تشنه دستشو دراز کرد تا لیوان اب رو ازت بگیره لیوان رو رها کنی و بگی ای وای ببخشید...
خیانت یعنی بخشیدن زندگیت به غیر از اونی که زندگیشو به تو بخشید...
خیانت یعنی خراب کردن شهر ارزوی کسی که تو تنها همدمش توی اون شهر بودی...
خیانت یعنی شکستن تنگ بلوری که تو تنها ماهی اون تنگ بودی...
خیانت یعنی پاره کردن برگی از دفتر زندگیه کسی که اسمت پایین برگ برگ اون دفتر نوشته شده...
خیانت یعنی بی وفایی به اون با وفایی که از بی وفایی تو دیگه خسته شده...
خیانت یعنی شکستن قشنگ ترین گلدون دل کسی که تو زیبا ترین گل توی باغچه زندگیش هستی...
خیانت یعنی تقسیم کردن نور ماه بین خودت و غیر از اونی که تو ماه روی زمینش هستی...
خیانت یعنی بستن چشمات از روی چشمای کسی که تو تک ستاره اسمون چشماش باشی...
خیانت یعنی از اون همسفرت که خیلی از راه رفتن خسته شده خسته باشی...
خیانت توی هزار واژه معنی میده...
همه ی اون واژه ها هم یه معنی میده...
خیانت یعنی جنایت....
 
" نوشته شده در 27دیماه ساعت9:30شب"
 
                                              
+ تاريخ پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت 10:52 نويسنده |

اگه چشمات نبودن

 

اگه چشمات نبودن ، دنیا این رنگی نبود


رو لب پرنده ها ، دیگه آهنگی نبود



اگه چشمات نبودن ، آسمون آبی نبود


ُگلای یاس ِ سفید ، توی ِ هیچ خوابی نبود



اگه چشمات نبودن ، شب ِ مهتابی نبود


پشت ِِ اَبرای ِ دلم دیگه آفتابی نبود



اگه چشمات نبودن ، کی واسم گریه می کرد


دل ِ من وقتی شکست ، به کجا تکیه می کرد



اگه چشمات نبودن ، کی با من سفر می کرد


واسه جشن ِ ماهیا کی ماهُ خبر می کرد



اگه چشمات نبودن ، کی ُگلا رو آب می داد


واسه گنجشک دلم کی یه جای خواب می داد



حالا چشمات با َمَنن که هنوز نفس دارم


جُرأت پر کشیدن از توی قفس دارم



دیگه چشماتُ نگیر ، که من آزرده بشم


مثل گل تو فصل یخ ، زردُ پژمرده بشم



تا که چشماتُ دارم شعرای تازه میگم


همش از پنجره ای ، که به روم بازه می گم

+ تاريخ چهار شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:55 نويسنده |
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

 

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

 

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

 

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

 

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی

 

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

 

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

 

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

 

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

 

+ تاريخ چهار شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:57 نويسنده |

 

کلبه ی عشق...
خدایا یاریم کن,خواهم کلبه ای سازم که تک باشد در این گردون...
اطراف کلبه را خواهم کاشت درخت سیب و سرو و بید مجنون...
حریمی خواهم ساخت از جنس افسانه...
همان حریم رویای شمع و پروانه...
تخته روی تخته اش چینم از دل و جان...
از برگ افرا سازم سایبان و طاق ان...
در طاقچه اش عکس رخ یارم گذارم...
به گلدانی در جوارش گل سنبل بکارم...
در ان کلبه روشن کنم هزار فانوس...
تا نباشد ردی از غم و اندوه و افسوس...
طلسمی زنم بر سر در ان...
که دور باشد ز چشم زخم مردمان...
دو دریچه میزنم بر دل دو دیوارش...
تا نباشد جز مهر و وفا و عشق میهمانش...
به زیر سقف ان کلبه زنم هر شب ساز سر مستی...
که نباشد همچو این اوا در این عالم,در این هستی...
در ان کلبه به تماشای یارم نشینم...
کنم شکرانه ی ربم که چون حوری شد همنشینم...
خداوندا نگه دار کلبه ی عشقم را استوار...
و در ان بر قرار ساز امید و عشق بسیار...
 
"نوشته شده در1 بهمن ماه ساعت 11صبح"
+ تاريخ شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,ساعت 19:38 نويسنده |